صفحه اصلی / صفحه اصلی / چکیده مقاله ها / 1-بازاندیشی اندیشه مهدی بازرگان(بخش اول)/احمد معصومی

1-بازاندیشی اندیشه مهدی بازرگان(بخش اول)/احمد معصومی

مقدمه

حوزه تاریخ اندیشه مکانی پر خطر است که در آن سر خوردگی ها به اندازه کامیابی ها محتمل است. سر خوردگی از این که پی ببریم بنیان های فکری مان تا چه حد متزلزل یا گاهی متناقص است؛ یعنی رابطه ای

در بنیان های فکری ما وجود دارد که هیچ قسم واقعی بر آن متصور نیست، به طوری که گاهی با تقابل اشتباه گرفته می شود.

به گمان من بسیاری از ضعف های فکری ما نه از تقابل ها بلکه از تناقض هاست، تقابل واقعی رابطه ای است میان دو قطب که هردو به یک پایه مثبت اند، یعنی هردو، وجود محقق دارند، در واقع رابطه میان یک چیز و عدم یا فقدان آن نیست بلکه بین دو شی مفروض است، مثل لذت و رنج، که دو قطب یک تقابل واقعی اند، یعنی ممکن است با لذت خواسته باشیم به هدف خود در زندگی برسیم و یا با رنج به هدف خود برسیم، که هریک به ذات خود، واقعیتی مثبت و محقق اند، هریک از این دو تنها در نسبت با دیگری منفی به شمار می آید. حال آن که خیر و شر با هم در تقابل نیستند، بلکه متناقص اند، پس معنی ندارد که قطب منفی یک تناقص را چیزی مثبت و دارای وجود بنامیم، برعکس تناقص حرف از خوب یا بد گفتن یا مثبت و منفی نیست. و وجود همین تناقص در اندیشه “مای” ایرانی و عدم آگاهی به آن مشکلات و شکست ها و ناکامی های فراوانی را برای “مای” ایرانی ایجاد کرده است.

فایده مطالعه و پژوهش در حوزه تاریخ اندیشه این امکان را برای ما فراهم می کند که از خواب خوش و سنگین تناقص ها بیدار شویم و از برخی فرضیات و عقاید کنونی که با آن ها زندگی و یا با آن ها کنترل و به بازی گرفته

می‌شویم رویگردان شده و یا اگر نه اندیشه و عقیده خود را مورد بازاندیشی قرار دهیم.

باز اندیشی فکری چیزی است که ما به شدت به آن احتیاج داریم، ما به جهانی بازاندیشه شده احتیاج داریم تا دنیایی هوشمند داشته باشیم، اما این به معنای این نیست که در گذشته آدم ها باهوش نبودند بلکه منظورم

این است که ما در یک سامانی قرار گرفته ایم که افراد، درگیر جهانی گسترده تر از گذشته شده اند و ما اگر

می‌خواهیم در آن ادامه حیات داشته باشیم نیاز به این داریم سطح بازاندیشی را در جامعه بالا ببریم، در واقع در هر کجا سطح بازاندیشی اجتماعی پایین باشد درون مایه ها همچنان به همان شکلی باقی می مانند که مانده اند، با همان تناقض ها و همان ایده ها و اندیشه های از پیش تعیین شده که دیگر ارتباطی با زیست جهان ما ندارد.

ما چه باور کنیم، چه نکنیم دچار یک شگفتی خلاف عرف شده ایم و چه خوش مان بیاید و چه نیاید، میراث فکری به صورت تاریخ به ما رسیده است، ما خود گردان آینده ای هستیم که رهاورد تاریخ ماست، ما دو راه پیش رو داریم، یا تاریخ را نادیده بگیریم تا این گونه تاریخ بر ما چیره نگردد و آرامش را از ما سلب نکند، اما واقعیت تلخ این است که چنان چه پا به بیرون از تاریخ بگذاریم به پرتگاه نیستی می افتیم و این گونه هوای لازم برای تشخیص روح از دست می رود. اما راه دوم راه فرار از تاریخ نیست راه دوم به جای آن که از تاریخ رویگردان باشیم به تاریخ توجه کرده، به درون آن رفته و به واکاوی آن بپردازیم.

حال وظیفه پژوهشگر در حوزه خطیر تاریخ اندیشه چیست؟ پژوهشگر تاریخ اندیشه باید نقش یک باستان شناس را بازی کند، یعنی گنجینه مدفون را بیرون بیاورد، غبار آن را بزداید تا بدین وسیله گاهشماری از شناخته شده ترین مفهوم ها و مقوله ها را در اختیار مای امروز بگذارد و ما را قادر سازد دریابیم چگونه ارزش های رخنه شده در شیوه کنونی زندگی و تفکر ما، تا چه حد بازتاب مجموعه ای گزینش شده از تعاریفی هستند که در زمان های مختلف، از میان دنیاها و فضاهای مختلف شکل گرفته است.

بر این مبنا کار پژوهشگر تاریخ اندیشه نمی تواند جنبه تفننی و سرگرمی داشته باشد، بلکه حوزه بسیار جدی است که یک هدف اساسی دارد و آن این که غنای غالبا فراموش شده میراث فکری گذشته را آشکار و آن را بار دیگر و به دور از نگاه و تاثیرات سیستم در معرض دید قرار دهد. این گونه مفاهیم و ارزش ها از درون اعماق دریای تاریکی بالا آمده و نمایان می شود، شاید در این حالت حس پیروزی در وجود ما شکل بگیرد اما این نمایان شدن، نه حس پیروزی است نه باعث شادمانی و نه سبکبالی می شود بلکه فقط امکانی برای تصمیم گیری دوباره درباره آن ها را فراهم می کند.

از زمانی که فعالیت در این حوزه را شروع کردم به باید و نباید هایی در این حوزه پی بردم، این که پژوهشگر این حوزه “نباید” در روند کار تبدیل به معلم اخلاق شود و به قضاوت اندیشه گذشته بپردازد، او باید همیشه با اندیشه گذشته مدارا کند، اندیشه موجودی زنده است و هنگامی که ما با حالتی غیر مدارا و حالت حمله با آن برخورد کنیم، حالت تدافعی به خود می گیرد و در این حالت هیچ چیزی به دست نمی آید و بین پژوهشگر و اندیشه مورد پژوهش فاصله می افتد و خروجی هم که پژوهشگر بیرون می دهد فاقد آن فضای انتخاب و بازاندیشی برای ذهن مخاطب است.

اما اگر با اندیشه مورد پژوهش مدارا کنیم می توانیم بفهمیم اگر ما نیز در شرایط او می بودیم چه وضعی پیدا

می‌کردیم، و در این هنگام و با نیروی تخیل،  دروازه های اندیشه مورد پژوهش باز می شود و ما وارد دنیای فکری اندیشه اندیشمند می شویم و اندیشمند مورد نظر قدم به قدم با ما همراه می شود و مکان های دیدنی دنیایی که خلق کرده را به ما نشان می دهد و از دیوارهای دفاعی شهر و جنگ افزارهای آن با ما سخن می گوید؛ ما در این دنیای فکری به ارزش هایی بر می خوریم که درست است از آن ما نیستند ولی از آن متفکری است که آن ها را می خواهد، و ما این گونه با دنیای فکری او رابطه برقرار می کنیم.

پژوهشگر تاریخ اندیشه “نباید” اندیشه اشخاص را با این تصور که اندیشه شان به کجا سوق داده می شود سرزنش کند، این نیز می تواند در کار پژوهشگر اندیشه تاثیر بگذارد و فضای بازاندیشی را که پژوهشگر دنبال آن است و وظیفه دارد آن را ایجاد کند تحت تاثیر قرار می دهد. برای دوری از این مسئله یک راه حل  وجود دارد و آن این که پژوهشگر ناچار است  ذهن خود را در فضای بی خبری قرار دهد تا بتواند مانع از این شود که ذهن به سرانجام ها توجه نکند و کار را به خوبی پیش برود.

فضای فکری مسئله مهمی در حوزه تاریخ اندیشه است و پژوهشگر “نباید” از آن غافل شود؛ بودن در یک فضای فکری تاثیرات عجیبی بر ذهن اندیشمند و متفکر می گذارد. بودن در یک فضا و یک نقطه را اشغال کردن یعنی متفاوت بودن و تفاوت ایجاد کردن است، فضای فکری، فضائی نامرئی است که نه می توان آن را الزاما در اسناد و کتاب ها پیدا کرد و نه حتی در زمان خود صاحب اندیشه نیز قابل تشخیص بوده است؛ در عین این که دیده نمی شود اما وجود دارد و بر رفتار عاملان اجتماعی اثر می گذارد؛ بودن در یک  فضای فکری در عین جدایی افراد و سوژه ها را به هم نزدیک می کند به بیان دیگر در عین جدایی، عزم نزدیکی دارد. البته باید دانست بودن درون یک فضا یا مجاورت با آن به نحو اتوماتیک منجر به وحدت نمی شود بلکه تنها ظرفیت یک وحدت عینی را فراهم می کند، برای نمونه می توان به فضای فکری دهه چهل و پنجاه ایران اشاره کرد که در آن جوانان آرمان خواه و انقلابی همان قدر از انقلابیون و چریک های کوبایی و الجزایری جدا بودند به همان اندازه هم نزدیک بودند، در عین این که هر یک تحت تاثیر یک دیگر قرار داشتند اما یکسره تسلیم یکدیگر نبودند و هریک به نسبت شرایط جامعه، مسیر دیگری را پیش گرفتند.

سخن گفتن از “نباید ها” برای بیان این اصل مهم است که هر فردی، تصور خاص خودش را از واقعیت دارد، از دنیایی که در آن به سر می برد، از خودش و از مناسبات اش با گذشته و آن چه برای آن تلاش می کند و این تصور او ناشی از تمام کارهایی است که  او و دیگران انجام می دهند به همراه تمام آنچه می اندیشند و احساس می کنند و همه این ها را در قالب انواع واژه ها و زبان، در قالب تصورهای ذهنی و استعاره ها به نمایش در می آید و آن ها با آن زندگی می کنند؛ به همین دلیل است که دنیای فکری خلیل ملکی با دنیای فکری علی شریعتی و دنیای احسان طبری با دنیای فکری مهدی بازرگان متفاوت است و قابل قیاس نیست.

آری دنیای افراد با هم فرق می کند، دنیای فکری کسی که معتقد است خدا او را برای هدف و مقصود مشخصی آفریده و به او نفس جاویدان داده است و آخرتی وجود دارد که او در آن به کیفر و پاداش خواهد رسید از بیخ و بن با دنیای فکری کسی که به هیچ یک از این چیزها معتقد نیست تفاوت می کند، به همین وجه دلایل اقدام به عمل و قواعد اخلاق و معتقدات سیاسی و مناسبات شخص اول با دومی نیز عمیقا تفاوت خواهد داشت.

پژوهشگر تاریخ اندیشه با اندیشه سرکار دارد، با اندیشه ای که قرار است مورد تفکر قرار گیرد تا باز توصیف شود پس پژوهشگر “باید” بداند که با چیزی سر و کار دارد به نام اندیشه و اندیشه اساسا متجاوز و ذاتا خطرناک است؛ اندیشه در جریان حرکت، تجاوزگری خود را بر حال و بر آینده می گشاید و این گشودگی همواره از هر گونه فروبستگی و تمامیت جویی در می گذرد و فضایی را روشن می کند، از این لحاظ اندیشه نوعی روشنگری است چون به نوری تازه مجال تابش می دهد البته باید دانست  این روشنگری پیشاپیش مستلزم مناسبتی خاص با زمان حال و آینده دارد، چگونه؟ اندیشه به وجود می آید چون به آینده توجه دارد اما این به این معنا نیست زمان حال را دست نخورده به حال خود می گذارد.

اندیشه جستی است به پیش، تجاوزی شاید خطرناک یا شاید ثمربخش، پس پژوهشگر تاریخ اندیشه “باید” بداند با چه وسیله سیالی سروکار دارد و  الزاما همان کار پژوهشگر تاریخ را نمی کند یعنی لزاما کارش بر اساس زمان بندی به پیش نمی رود چون با ماده سیالی سروکار دارد که با قدرت تخیل از زمان حال بریده و از حال فراتر می رود و به آینده توجه دارد.

برای درک بهتر قضیه توجه تان را به فعالیت یک هنرپیشه جلب می کنم، یک هنرپیشه در یک بزرگ غرق در نقش اش نمی شود و می داند دارد بازی می کند، فراموش نمی کند که در حال بازی کردن است به همین خاطر،  به سرعت از حالتی به حالتی دیگر می رود و عمل می کند پژوهشگر حوزه تاریخ اندیشه نیز همانند یک هنرپیشه بزرگ باید بداند چه کار می کند، باید بداند براساس سیال بودن اندیشه باید سیال عمل کند، نه تسلیم شود و نه حمله کند و در این میانه باید از حالتی به حالتی دیگر برود، چرا؟ چون نقاط کلیدی اندیشه مورد پژوهش اساس کار اوست و نباید آن ها را گم کند.

پژوهشگر این حیطه “باید” درک کردن را یاد بگیرد، و بداند که لازم است اندیشه صاحب اندیشه را درک کند، مقاصد، احساسات، آرزوها و ترس، کوشش ها، آگاهی و ناآگاهی های صاحب اندیشه را درک کند، درک کردن این که صاحبان اندیشه جویای چه بوده اند، خود را در ارتباط با دیگران چگونه می دیدند، دنیا را چگونه می دیدند و تعریف می کردند، همچنین خود را در دنیا چگونه می دیدند.

من زمانی که وارد حوزه تاریخ اندیشه شدم و پژوهش هایم را در این حوزه انجام دادم به یک عقیده محوری رسیدم و هنوز هم کماکان بر این عقیده پافشاری می کنم که برخی از متفکرین و اندیشمندان تاریخ معاصر ما افرادی بودند که از ته دل به بی عدالتی، ستم های که در جامعه شان وجود داشت توجه داشتند و مهدی بازرگان یکی از این دسته متفکرین است.

مهدی بازرگان از آن دسته شخصیت های چند وجهی در تاریخ معاصر است: که یک وجه سیاسی و یک وجه اندیشه ای دارد اما به دلیل زمانه ای که در آن قرار داریم بیشتر وجه سیاسی آن مورد توجه قرار گرفته است و در این بین طرفداران و مخالفین پرو پا قرصی برای خود فراهم کرده است و در این بین جنگی آغاز شده که هر جبهه، تصویر خاصی از چهره بازرگان بازآفرینی می کند.

در جبهه موافقان که اکثرا جز مغلوبین محسوب می شوند بازرگان را بازیگر آگاه سیاسی معرفی می کنند که وقتی می بیند جامعه به سمت افراط و خشونت پیش می رود راه خود را از دیگران جدا کرده و بعد از جدایی به آن چه در حال اتفاق بود حمله کرد و آن قدر در این راه پیش رفت که به دشمن سرسخت نظام استبدادی و کیش شخصیت در زمانه خود تبدیل شد. اما در جبهه رانده شدگان، بازرگانی را یک بازیگر ناآگاه سیاسی بازآفرینی می کند، ناآگاه از آتشی که روشن کرد که هیچ از سوزش آن اطلاع نداشت و وقتی از سوزان بودن آن آگاه شد راه خود را جدا کرد. و اما در جبهه غالبین، بازرگان نه یک بازیگر آگاه و نه یک بازیگر ناآگاه بلکه بازیگر سیاسی ناتوان معرفی می شود، سیاستمداری لیبرال و اصلاح طلب که زمانه انقلاب را درک نکرد، درک نکرد و از قطار انقلاب بیرون رانده شد و این بازآفرینی کماکان تا به امروز بازآفرینی اصلی جبهه غالیبن است  اما جدیدا در کنار این بازآفرینی در جبهه غالبین یک بازآفرینی دیگری به این جبهه درباره شخصیت بازرگان اضافه شده است و آن این که در کنار ناتوانی، فردی سیاست باز را می بینیم که وقتی از عرصه قدرت کنار گذاشته شد به مخالفت با انقلاب برآمد، این بازآفرینی به شخصیت بازرگان اضافه شد تا چالشی برای بازیگران سیاسی حال ایجاد نشود، یعنی حالتی که قرار است بگوید: کسی بهتر از دیگری در تاریخ پیدا نشود.

سرنوشت نوشته های مهدی بازرگان که در واقع بیشتر سخنرانی هایی است که به صورت مکتوب درآمده نیز  دست کمی از قضاوت ها درباره وجه سیاسی او ندارد، این آثار هرچند در زمان خودش خوانندگان و طرفداران زیادی داشت اما رفته رفته و با مرگ وی از میزان آن کاسته و در نهایت به چند اثر از او بسنده شد: از” انقلاب ایران در دو حرکت” برای نقد سیستم و ترسیم خط درست انقلاب استفاده شد و می شود تا تکیه گاه محکمی برای آن دسته از انقلابیون مغلوبی باشد که مدام در معرض نگاه تند و تیز جامعه پسا انقلابی قرار دارند، نگاه های تند و تیزی که مدام یک سوال اساسی می پرسند و آن این که چرا انقلاب کردید؟ و بسیاری با کمک این اثر، “آن چه ما می خواستیم” را بازگو می کند. و در جبهه رانده شدگان “از انتظارات از مرجعیت” به عنوان اثری مورد توجه قرار می گیرد تا کل شخصیت بازرگان را بمباران کند.

آن چه که در این کارزار مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته وجه اندیشه ای مهدی بازرگان به شکل جدی آن است، پژوهش هایی درباره وجه اندیشه ای بازرگان وجود دارد اما کاستی این پژوهش ها، فقدان فضایی برای بازاندیشی در مخاطب است.

نکته جالبی که من در حین این پژوهش به آن رسیدم این است که وجه اندیشه ای بازرگان بسیار قابل تامل تر و هیجان انگیز تر از وجه سیاسی او است، ممکن است وقتی وجه سیاسی بازرگان را می خوانیم گاهی دچار کسالت می شویم اما در وجه اندیشه ای بازرگان به سختی می توان به هیجان نیامد چرا که با دستگاه فکری طرف هستیم که تا پایان عمر صاحب اش مدام در حال فعالیت، مبارزه، تعریف و تبیین بوده است، آن چه باعث شد به اندیشه بازرگان ورود کنم یکی به دلیل فقدان فضای بازاندیشی در پژوهش ها درباره وجه اندیشه ای بازرگان است و دیگری آن که به باور من ما شخصیت هایی در تاریخ مان داریم که به کارمان می آید و بازرگان از آن دسته شخصیت هایی است که در زمانه ما به کارمان می آید.

در این پژوهش به نقاط فکری بازرگان توجه کرده ام، نقطه های فکری که بیانگر نگاه بازرگان به انسان و جامعه و ارزش هایی است که به آن ایمان دارد، من این نقاط فکری را مشخص و سپس خط سیر آن را دنبال کردم تا گاهشماری از تعاریف و بازتعریف هایی در اختیار خواننده قرار گیرد، اما چون این نقطه های فکری اندیشه بازرگان همانند بسیاری اندیشه های اندیشمندان تاریخ معاصر، از یک خط مستقیم تبعیت نمی کند و به پیش نمی رود و گاهی به عقب و گاهی رو به جلو و حتی گاهی به مدت مدیدی ساکن و یا ناپیدا می شود، به همین خاطر از داده های تاریخی و محیط زندگی و فضای فکری بازرگان کمک گرفتم تا سیر حرکت  این نقاط مشخص شود و کار را به نحوی پیش بردم که در نهایت امکان بازاندیشی دوباره اندیشه را فراهم کند.

 

این مطالب را نیز ببینید!

7-نقد و بررسی تطبیقی کارکرد نمادین مار و عقرب/ اختر پاریاد

  چکیده نمادگرایی برای بیان مفاهیم در طی زمان‌ها و قرون شکل گرفته و در …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *